جنون علف
-
فراموشیم طومارطومار شد به اشارتی.. که حواس من با برگکی لرزان پیچیده. بساط سفرهش پهن. پیِ باریکِ نگاهِ آفتابگردان. که این آینهی کوژ و وارونه، بندِ شیشه است. حواس ِزانوست به بیزمان. از یاد به باد و از باد به یاد میآید. هوای بیحواس برگ بر جنون زمین و زمان نشسته. خسبیده به علف. پیچِ بادست، آنجا که به تن کاج و صنوبر میافتد. شهرِ لرز، شهرِ زلزله، گوش به صدای زمین. آبرنگش به زنگار. سایهش به کرانه. یادم تو را به فراموشی. به باد. به بازو. به خاک.
مستنوشته
خورداد نود و پنج