Saturday, June 04, 2016

جنون علف





-

فراموشیم طومارطومار شد به اشارتی.. که حواس من با برگکی لرزان پیچیده. بساط سفره‌ش پهن. پیِ باریکِ نگاهِ آفتابگردان. که این آینه‎ی کوژ و وارونه، بندِ شیشه است. حواس ِزانوست به بی‌زمان. از یاد به باد و از باد به یاد می‌آ‌ید. هوای بی‌حواس برگ بر جنون زمین و زمان نشسته. خسبیده به علف. پیچِ بادست، آنجا که به تن کاج و صنوبر می‎افتد. شهرِ لرز، شهرِ زلزله، گوش به صدای زمین. آبرنگش به زنگار. سایه‌ش به کرانه. یادم تو را به فراموشی. به باد. به بازو. به خاک.



مست‌نوشته
خورداد نود و پنج

2 Comments:

Blogger Damon said...

اگه یادم میماند میرفتم سر خیابون جلوشو میگرفتم جزِ جیگرزده رو، او میگفتم: یادم تو را فراموش که نشد قصه که من به پاش بشینم تا روز قیامت
عشق که هردمبیل نیس، بش گفتم ، جوابم فقط یه حرف داد گفت: برو به گُم
ما که گم رفتیم،خیال میکردیم یه روزی پیدا بشیم گل چهره، اما هنوزم که هنو



دامون
٠٦/١٥/٢٠١٦

11:48 AM  
Anonymous محمد said...

مست نوشت!
دلم برای حال و هوای این وبلاگ تنگ شده بود.

8:42 PM  

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home