جنون علف
-
فراموشیم طومارطومار شد به اشارتی.. که حواس من با برگکی لرزان پیچیده. بساط سفرهش پهن. پیِ باریکِ نگاهِ آفتابگردان. که این آینهی کوژ و وارونه، بندِ شیشه است. حواس ِزانوست به بیزمان. از یاد به باد و از باد به یاد میآید. هوای بیحواس برگ بر جنون زمین و زمان نشسته. خسبیده به علف. پیچِ بادست، آنجا که به تن کاج و صنوبر میافتد. شهرِ لرز، شهرِ زلزله، گوش به صدای زمین. آبرنگش به زنگار. سایهش به کرانه. یادم تو را به فراموشی. به باد. به بازو. به خاک.
مستنوشته
خورداد نود و پنج
2 Comments:
اگه یادم میماند میرفتم سر خیابون جلوشو میگرفتم جزِ جیگرزده رو، او میگفتم: یادم تو را فراموش که نشد قصه که من به پاش بشینم تا روز قیامت
عشق که هردمبیل نیس، بش گفتم ، جوابم فقط یه حرف داد گفت: برو به گُم
ما که گم رفتیم،خیال میکردیم یه روزی پیدا بشیم گل چهره، اما هنوزم که هنو
دامون
٠٦/١٥/٢٠١٦
مست نوشت!
دلم برای حال و هوای این وبلاگ تنگ شده بود.
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home