زن نارنجی چایش را نیمه نوشیده و رها کرده بود. رفته بود در مه پیِ ماه. ندیده ماه، هلالی حتا، در جاده مانده بود و جامانده. و وقت تمام شده بود.
posted by mona at 4:14 PM 0 Comments
View my complete profile
Subscribe toPosts [Atom]